نوروز پس از گذشتن از کوچه پس کوچههای تاریک و ابری دی و بهمن به بزرگ راه اسفند رسید تا با شور و شوق بسیار به سرعتگیر خانه تکانی اسفند رسد، غبار زمستان بزداید و شادی روشن کردن آتش و گرما و سرخی شعله را به ما دهد و زردی رخ از ما بستاند و با گذشتن از پیچ اهل قبور به ناز و كرشمهى بهار رسد.
نوروز آمد تا به ما ندا دهد که روز نو آمده و باید چشمها را شست و جور دیگر دید، آمده تا درست دیدن را بیاموزد. دیدن گذشته، حال و آینده را، امید را، گذر زمان را، نو شدن حیات را، شکفتن فرزندان را، سبز شدن درخت زندگی را و پژمردن عزیزان را.
شاید فلسفه نوروز همین بوده است. اشاره به باز یافتن خود، جوانه زدن تفکر، رشد دادن اندیشه و صد البته جاری کردن محبت همچون باران بهاری بر ديگران .
براستی این چه حالی است که در لحظه تحویل سال به ما دست میدهد؟ حالى توأم با شادی و غم نوعی دلشوره مسرت بخش و نوعی امید با توکل و توسل چرا همهی ما از یکتای خود میخواهیم حول حالنا اِلا اَحسنِ الحال؟
آیا این معجزه نوروز و آمدن بهار نیست؟ پس چگونه است که گاه انسان با این همه نشانهی نو شدن، ناتوان در عبور از کوچه پس کوچههای پر فراز و نشیب زندگی میشود تا به کرشمه عشق رسد، عشق به زندگی و امید؟
نوروز آمد تا یادآور نیاکان ایران بزرگ باشد، یادگاری به بلندای تاریخ که بانی آن را کورش و بعضی زرتشت مىدانند.
نوروز آمد تا تلنگری باشد که یادگار ما در تاریخ چه خواهد بود. انسانهایی جا مانده در گذشته یا نو اندیشانی امیدوار به آينده که به نوروز و روزی نو باور داشتند .
دكتر افشين تبريزى
دندانپزشك