برای دوست و برادر عزیزم دکتر فرهاد نیکنام که در سانحه سقوط هواپیمای اکراینی پر زد و رفت….

دکتر علیرضا آشوری

سردبیر

اواسط فوریه در یک روز برفی و سرد دخترک را برده بودم مهد کودک و در راه بازگشت به خانه بودم. مدتی بود مساله‌­ای به شدت فکرم را مشغول کرده بود و كلنجارهاي دروني‌­ام بي‌حاصل مانده و راهی برای حل و فصل آن به ذهنم نمی­‌رسید. مانده بودم معطل که چه کنم. از چند نفر هم مشورت خواسته بودم ولی راهنمایی‌­ها کمکی به حال نزار ذهن پریشانم نبودند. در حال رانندگی بودم که یک مرتبه فکری مثل برق در ذهنم جرقه زد: «خوب از فرهاد می‌­پرسم….اون حتما می‌­تونه کمکم کنه» و جرقه کذایی به همان سرعتی که درخشیده بود خاموش شد :«فرهاد که رفته…..».

انگار دستی قلبم را چنگ زد. نفسم در سینه حبس شد مثل اینکه ریه‌­هایم پر از آب شده بود. به نفس نفس افتادم و قلبم شروع کرد به تیر کشیدن. اتفاقی که بعد از رفتن فرهاد هربار به یادش می­‌آورم وجودم را مُسَخّر می­‌کند.

یاد روز آخر و واپسین دیدارم با فرهاد بودم. چند ساعت دیگر پرواز داشت به ایران و من و سارا بسته‌­ای به دادیم تا برای تازه­ نوزادی به ایران ببرد. مثل همیشه نه نگفت. اصلا یادم نمی‌­آید در خلال تقریبا 20 سال دوستی که 8، 9 سالش بسیار نزدیک و صمیمانه بود هرگز از فرهاد نه شنیده باشم. گفت و خندید و شوخی کرد و برای امتحان پیش رو نکاتی را تذکر داد. با وجودی که چند ساعت بیشتر تا پروازش نمانده بود به اصرار ما را برد به محل کارش تا چند وسیله دندانپزشکی به ما بدهد که داشتن­ش می‌­توانست سر جلسه امتحان پیش روی، کمک حال باشد. همان­جا به اتفاق باقی دوستان ایستادیم و عکسی به یادگار گرفتیم؛ شد آخرین عکس‌مان با فرهاد.

به او گفته بودم که یک پیشنهاد کاری دارم برای سردبیری نشریه‌­ای برای دندانپزشکان ایرانی انتاریو؛ توصیه‌­هایی کرد ولی در ایران خیلی گرفتار بود. فرصت زیادی برای حرف زدن با اختلاف ساعت بین دو قاره نداشتیم. گفت:” بزار برگردم یه روز مفصل بشینیم باهم حرف بزنیم ببینم چی به چیه.” و من منتظر بودم تا برگردد و بتوانیم باهم حرف بزنیم.

قرار بود این آخرین سفرش به ایران باشد. بالاخره بعد از چند سال سختی و تلاش طاقت فرسا به قول خودش شده بود دکتر کانادایی. تا پیش از قبولی در امتحان نفس­گیر اسکلیز هر چند ماه مرتب به ایران می­‌رفت و کار می­‌کرد تا بتواند خرج زندگی و هزینه سنگین امتحانات را تامین کند. هیچ کس هم هرگز به خودش زحمت نداد بپرسد اصلا چرا باید فرهاد و امثال فرهاد دو ماه یکبار به ایران بروند و کار کنند تا از پس هزینه امتحانات برآیند؟ چرا هیچ حمایتی از دندانپزشکان اینترنشنال نیست؟ چرا هزینه ثبت نام امتحانات NDEB اینقدر سنگین است که کسی مثل فرهاد تنها چاره‌ا­ش رفتن به ایران و دوری از خانواده­‌اش باشد و از بودن لحظه لحظه در كنار خانواده‌اش چشم بپوشد؟

این سفر آخر فرهاد به ایران بود اتفاقا تنها سفری بود و چه حیف که پر زد و پرپر شد و نتوانست حاصل زحماتش را ببیند و از رفاهی که می­‌خواست برای همسر و فرزندان­ش فراهم کند لذت ببرد. فرهاد دندانپزشک بی‌­نظیری بود. بیمارانش او را ستایش می‌­کردند. پیش می‌­آمد که در غیبت او بیماران­ش به مطب من می‌­آمدند و همگی بدون استثنا بعد از اتمام کارشان منتظر می­‌مانند تا فرهاد از کانادا برگردد. فرهاد اگر می‌­توانست اینجا طبابت کند با آن کار دست عالی و اخلاق خوش و منش دوست­‌داشتنی به سرعت به یکی از مشهورترین دندانپزشکان تورنتو تبدیل می‌­شد.

قرار بود این سرمقاله نخستین شماره نشریه لذت دندانپزشکی باشد که نتوانستم بی یاد دوست و برادر از دست رفته­‌ام آن را بنویسم. از مرگ فرهاد بیش از 5 ماه سپری شده ولی روزی نیست که یادش از ذهنم و نامش از زبانم عبور نکرده باشد. این شماره نخست را به او تقدیم می‌­کنم که جای خالی‌­ش پرناشدنی است.

تابستان 1394 مراسم سی امین سالگرد تاسیس واحد دندانپزشکی دانشگاه آزاد تهران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

تاریخچه پروتزهای دندانی

ج ژوئن 12 , 2020
*