خانم دكتر نينا رهشناس فارغ التحصيل دانشكده دندانپزشكى شهيد بهشتى است. ايشان از معدود دندانپزشكانى است كه علاوه بر زندگى حرفهاى و علمى خود، سالها در عرصه هنر نيز حضور پررنگى داشته است.
خانم دكتر رهشناس عضو سابق هيئت علمى بخش پروتز ثابت دانشكده دندانپزشكى شهيد بهشتى و عضو هيئت علمى بخش پروتز ثابت دانشكده دندانپزشكى دانشگاه آزاد هستند و همچنين مؤلف دو كتاب در زمينهى دندانپزشكى میباشند. كارنامهى وزين هنرى و گوناگونى كارهاى هنرى ايشان از جمله نقاشى در سبكهاى مختلف با موضوعات گوناگون و مجسمهسازى، نشانگر توانايي بالا و جهان ذهنى گسترده ايشان است. در اين سالها وى همواره كوشيده است در زمينهى هنر دستاورد قابل توجهى داشته باشد و حاصل اين جديت برگزارى بيش از سى نمايشگاه نقاشى گروهى و انفرادى در گالرىهاى مختلف ايران وآمريكاست. قرارگرفتن نام ايشان در فهرست صد بانوى نقاش معاصرايرانى ثمرهى سالها تلاش و عشق و استعداد وى در وادى هنر نقاشى مىباشد . در ادامه شرح اين شيفتگى را از زبان خود ايشان میخوانيم . ( دکتر الهام حاج بابایی)
آنگاه که مهر رخشان پس از آن همه پرتو افشانی رخساره گلکون کرده و با آخرین نگاه کولهبار خستگی فرو میهشت و در پشت کوههای شهر تهران میآرمید، در آستانه درآمدن به مهمانی پرشکوه سرای خاک بودم و پا به جهانی ناشناخته نهادم. در کودکی، روزهای شیفته رنگ سیکلمه و بنفش پر ملخها و رنگ آبی گلهای خاری بودم که سراسر تپههای یوسفآباد را زیر چتر خود داشتند و شبها رخشندگی ستارههای نقرهفام چشمک زن بر پرده تاریک و اسرارآمیز آسمان مرا از پشت بام خانه به فراسوی جا و زمان میبرد.
نوجوانی با کشیدن نقاشیهایی از کتابهای گیاهی جانوری و آویختن بر دیوارهای کلاس و گریزانی از کشیدن مدلهای تکراری کلاسهای نقاشی سپری شد. درحالیکه هنوز بهترین اسباب بازی دوران کودکی یعنی کاشیهای کوچک آبی رنگم را چون گهرهای گرانبها همواره با خود داشتم و از درخشش رنگ فیروزهای آنها به شوق میآمدم، با وزش نسیم هنر از سوی آموزگار هنرمندی که طراح پارچه بود به دیاری گام نهادم که در آن رنگها غزلسرایی میکردند و نورها در رقص بودند و مرا به هم آوایی و هماهنگی با خویش فرا میخواندند.
کار با رنگ و روغن را با سه رنگ بنیادین زرد و قرمز و آبی که خویشاوندی هنرمند برایم به ارمغان آورده بود، آغاز نمودم. در دبیرستان با تماشای جویبار زیبای خون قورباغه در زیر میکروسکوپ و جنبش دلفریب گلبولها در آن به رشتههایی در پیوند با دانشهای تجربی، به ویژه دندانپزشکی که هم علم بود و هم هنر گرایش بسیار یافتم و در دانشکده دندانپزشکی دانشگاه ملی (شهیدبهشتی) به فراگیری دانش پرداختم ولی هنر پیوسته یار با وفای من بود و بدین باور دست یافته بودم که بذر دانش و هنر در خاک نهادی پاک و عاشق به بار و بر راستین مینشیند و بس. همواره پس از پایان کلاسهای دندانپزشکی در کلاسهای آزاد طراحی و نقاشیهای هنرهای زیبای دانشگاه تهران حضور مییافتم و با دیدن نمایشگاههای نقاشی و آشنایی با اساتید دانش و هنر و بهرهگیری از رهنمودهایشان به پالایش روح و پرورش قلم میپرداختم.
جای آن دارد که به روان زنده یاد استاد چنگیز شهوق که طراحی و حجم شناسیام آموخت درود فرستم و سپاسگزار جاوید استاد حجت شکیبا باشم که با آفریدگاریهای درون خلاق خویش، مرا در بر کشیدن آزادگیهای نهاد هنرییم یاری نمود. بدینگونه گاه به وادی پر راز و رمز مداد سیاه در میآمدم و گاه در دریای شگفت انگیز آب و رنگ شناور گشته و سرانجام در آشنایی با رنگهای اکریلیک گویی دوستی دیرینه را یافتهام.
هم اکنون عضو هیئت علمی دانشکده دندانپزشکی دانشگاه آزاد اسلامی هستم و بیمارانم را از دو دیدگاه علم و هنر درمان مینمایم و دندانها را دو رشته مرواریدی میبینم که در زیباترین قاب یا لبها میتوانند با لبخندی شیرین مهر را به دیگران ارمغان سازند. برآیند تلاشم در رهگذاری که گذشت چندین نمایشگاه انفرادی و گروهی در ایران، آتلانتا و شیکاگو در آمریکا بوده است.
نگارههایم گاه بازتاب حس درونیم از نقش و رنگهایی است که نقاش ازل بر پرده طبیعت کشیده و زمانی بر سر آنم که گر زدست برآید پرتویی از شکوه و توان نیاکانم را در پدیداری بناهای شگفتانگیز چون تخت جمشید جلوهگر سازم و گاه میکوشم تا بتوانم حال و هوای عارف شیدایی را که با شنیدن آوای دوست به وجد آمده و هماهنگ با ذرات هستی بر گرد نقطه پرگار عشق میچرخد، بر پرده کشم و گاه به نقش زدن بیفرمیهای نقطهی آغازین هستی دست مییازم.
آری نخستین بار که روزنامهای از من خواست تا دربارهی چندوچونیهای خویش، چند خطی بنگارم، قلم که در دست چشم براه واریز واژهها بود، ناگهان بیپروا و پرشتاب به رقص درآمد و اینگونه نگاشت:
کیستم من ذرهای اندر زمین و آسمان
پرزنان همبال پرواز زمان
من ز دل شادی بگیرم نی ز نی
از درون مستی بگیرم نی ز می
دل سپارم من به گل یا هر نگاه آتشین
عاشقم بر خاک گوهر پرور ایران زمین
کیستم من خود ندانم هیچ هیچ
ذرهای، کاهی، جهانی یا که هیچ
دل گهی در دام آن آوای دوست
مینوازد دف بخواند دوست دوست
گه به دام آب و رنگ و بوم و پوست
میزند نقشی که گوید دوست اوست
رقص رقصان میروم سوی دیار عاشقان
تا نماند هیچ از من در سرای خاکیان.