گاهی در زندگی با حسهای مختلفی روبهرو میشویم که هر کدام بازتابی از تجربههای گذشتهاند. مهاجرت به من درک بهتری از این حسها داد. گاهی فقط هوس چیزی را میکنیم؛ چیزی که قبلاً تجربه کردهایم و دوباره میخواهیم تا خوشحالتر شویم. مثل هوس خوردن غذاهای بینظیر ایرانی در همان جغرافیا، با مواد اولیهای که از همان خطه به دست آمده است. در واقع، هوس چیزی را کردن، میل به تکرار حس خوب تجربه شده است. در مقابل، «دلتنگی» وقتی است که چیزی را که قبلاً داشتیم و حالا نداریم، از دسترفته ببینیم و این فقدان غمی در دلمان بنشاند؛ مثل دلتنگی برای مادر، بوی خانه مادر بزرگ، یا آغوش یار. اما گاهی هم فقط «یاد» چیزی در ذهنمان میآید، بدون غم یا شدت احساس، بلکه با حسی ملایم و خوب؛ مثل مرور خاطرات یک خیابان یا کوچه قدیمی که در گذشته در آن قدم زدهایم. این حس یادآوری، گرچه با فقدان همراه نیست، اما نوعی ارتباط عمیق با گذشتهمان برقرار میکند و ما را بهآرامی به آن لحظات بازمیگرداند.

در میان حسهای متفاوتی که هر فرد ممکن است در زندگی تجربه کند، برخی از آنها به مکانها و فضاهای خاصی مرتبط میشوند. تجربه حس جدید من حدود یک ماه پیش شروع شد؛ در موقعیتهای مختلف و کاملاً بیربط، بهطور ناگهانی یاد یکی از خیابانهای تهران میافتادم. نه اینکه کوچهی خودمان یا محلهی دوران کودکیام باشد که با آنها خاطراتی دارم؛ چون اصولاً آدم خاطرهبازی نیستم. ولی یکی از فرعیهای میرداماد به قدری واضح به ذهنم آمد که حتی زاویهی نور و آفتاب را هم حس میکردم. اگر خود بلوار میرداماد بود، شاید چندان عجیب نبود؛ اما آن کوچهی خاص را فقط یکبار دیده بودم، آنهم وقتی برای کاری مجبور شدم دنبال جای پارک بگردم و در آنجا پارک کنم. هیچ اتفاق خاصی یا خاطرهی ویژهای در آن کوچه نداشتم. نه از نظر احساسی و نه از منظر زیباییشناسی شهری، مکان ویژهای به شمار نمیآمد. بار اول فکر کردم یک سیناپس عصبی اشتباهی این تجربه را به وجود آورده، اما وقتی این احساس تکرار شد و در حال رانندگی به یاد کوچهای دیگر افتادم که باز هم اسمش را نمیدانستم و فقط یکبار به آنجا رفته بودم، متوجه بازی جدید ذهنم شدم.
کوچهها و خیابانهای بینام که فقط مکان کلیشان را به خاطر دارم، به ذهنم میآیند و میروند. برای نامیدنشان یک عبارت از زمانی که در آن مکان بودهام استفاده میکنم:
-دم دمای صبح، خلوتی یک روز تعطیل، پاییز حوالی ولنجک
-سر جاده، تيغ آفتاب، دورهی طرح
-کوچه سر بالايی، قلهک، صدای کلاغ
-یک فایل زیرخاکی مربوط به زمان دانشجویی؛ پیادهروی در باب همایون ،خرید مواد دندانپزشکی، تراکم افراد پیادهرو.
زمانى كه بعد از خارج شدن از تورنتو یکی از تقاطعهای خیابان یانگ همینطور به ذهنم خطور کرد، فهمیدم مغزم دارد لیست را بهروز رسانی میکند.
مکانها همچون سایهای در زندگی ما حرکت میکنند و گاهی بهطور ناگهانی و بدون مقدمه خود را نمایان میسازند. این احساس به من یادآوری میکند که حتی جزئیات کوچک و به ظاهر بیاهمیت زندگی میتوانند خاطرات عمیقی را در دل ما بر جای بگذارند. شاید این دلتنگیهای خیابانی، نشانهای از ارتباط عمیق ما با مکانها و لحظات خاص زندگیمان باشد و بهطور پیوسته، مانند قطعات یک پازل، هویت شخصی ما را بسازند. این تجربه به من یادآوری میکند که خانه و گذشته نه تنها بخش جداییناپذیر از هویت و روحیهی ما هستند، بلکه به شکل مداوم و پویا در شکلگیری و تقویت هویت فردی ما تأثیر میگذارند. در نهایت، این حسها نشاندهندهی پیوند عمیق ما با محیط پیرامون و نقشی هستند که این محیطها در ساختن خودشناسی و هویت ما ایفا میکنند.
نویسنده: دکتر الهام حاج بابایی