گفتگو با دکتر بهار موحد بشیری
کاش سه زندگی متفاوت داشتم
دکتر علیرضا آشوری
راستش را بخواهید معرفی دکتر بهار موحد بشیری در یک قالب ثابت کار دشواری است. این بانوی ارتودونتیست، یکی از بهترین کاریکاتوریستهای معاصر ایران، یکی از معدود بانوان کاریکاتوریست ایرانی و خواننده مطرح موسیقی سنتی است که جدا از تبحر فراوان در زمینه دندانپزشکی و رشته تخصصی ارتودونسی، به موفقیتهای چشمگیری در دو عرصه کاریکاتور و آواز دست یافته است. تسلط و موفقیت دکتر موحد بشیری در سه زمینه مختلف و نسبتا بیربط به هم آنهم در بالاترین رده، باعث شد تا از طرف رسانه های آمریکا بانوی رنسانس لقب گیرد. دکتر بهار موحد در مسابقات کاریکاتور مختلفی شرکت کرده و برنده جوایز متعددی در این فستیوالها بوده است. گفتگوی ما با این بانوی دندانپزشک و هنرمند را از دست ندهید.
دوگانه هنر و پزشکی
علاقه مند شدن من به هنر اتفاق عجیبی نبود. مادرم خانم مینا مختارزاده هنرمند و نقاش است و من از بچگی دور و برم قلم مو و آب رنگ و بوم و انواع و اقسام لوازم نقاشی را دیده بودم و با آنها بزرگ شدم.
همزمان پدرم دکتر بهروز موحد جراح زنان بود و تاکید بسیار زیادی روی تحصیل داشت. البته پدرم هم با هنر بیگانه نبود و ساز میزد. شان و منزلت شغلی پدرم و عشقش برای مداوای بیماران، برای من بسیار ارزشمند و قابل احترام بود و به همین دلیل دوست داشتم در رشتههای پزشکی تحصیل کنم. پدرم علاقه زیادی داشت من رشته تخصصی خود او را دنبال کنم ولی من شخصا چندان به خود رشته پزشکی علاقه نداشتم. شاید برای اینکه هم پدر و هم مادرم را خوشحال کنم وارد رشته دندانپزشکی شدم که هم وجه علمی دارد هم وجه هنری!
دندانپزشکی و مهاجرت
ورودی سال 1376 دانشکده دندانپزشکی دانشگاه آزاد تهران هستم و سال 1382 فارغ التحصیل شدم. بعد از طرح چند سال در تهران طبابت کردم تا در نهایت در سال 1389 به آمریکا و شهر لس آنجلس آمدم. ابتدا در یک دوره تکمیلی در زمینه ایمپلنت در دانشگاه UCLA شرکت کردم. راستش در ابتدا دقیقا نمیدانستم که میخواهم در آمریکا بمانم یا به ایران برگردم و حتی تصمیمی هم برای گرفتن تخصص نداشتم. بعد از آن دوره یک ساله، در دانشگاه سن فرانسیسکو دانشگاه (UCSF) دوره تکمیلی دندانپزشکی را گذراندم. در ایران بیشتر در زمینه دندانپزشکی زیبایی فعالیت داشتم ولی در آمریکا به دلیل ارتباط ارتودونسی با علم تناسب صورت و ناهنجاریهای فکی-دهانی، سمت و سوی علاقهم به سمت این رشته جلب شد.
در اواخر دوره تکمیلی دندانپزشکی، برای رزیدنتی ارتودونسی اقدام کردم و بلافاصله در مدتی کمتر از 20 روز بعد از فارغ التحصیلی از UCSF، در رشته ارتودونسی در دانشکده دندانپزشکی و سلامت دهان آریزونا(A.T.Still University) مشغول تحصیل شدم. از سال 2017 به عنوان ارتودونتیست در اورنج کانتی کالیفرنیا مشغول طبابت شدم.
فعالیتهای علمی دندانپزشکی
دو کتاب در زمینه دندانپزشکی(بیحسی موضعی و اورژانسهای پزشکی در مطب دندانپزشکی هر دو تالیف پروفسور مالامد) را با دوستم دکتر بهنام شبابی ترجمه و خلاصه کردیم. برای ادیشنهای جدید کتاب اورژانسهای پزشکی در مطب دندانپزشکی هم با ما تماس گرفتند که بخشهای جدید را به کتاب اضافه کنیم. یک بار توانستیم و این کار را انجام دادیم ولی برای ادیشن بعدی کتاب به خاطر مشغله کاری و درسی من در آمریکا و بهنام در استرالیا این کار امکانپذیر نشد. جدای از این در حد ریسرچهای دانشگاهی درایران و آمریکا فعالیت داشتم ولی کلا کارهای کلینیکی را همیشه بیشتر دوست داشتهام و به خاطر فعالیتهای هنریام وقت کمتری برای تحقیق و ریسرچ علمی دندانپزشکی داشتهام.
پدربزرگ پزشک و نقاش
ماجرای علاقه من به هنر یک وجهه ژنتیکی هم دارد. خانواده مادری من همه در زمینه نقاشی فعال بودند. پدربزرگم پزشک بود و در عین حال به طور جدی نقاش میکرد. یادم هست حیوانات را نقاشی میکرد و به من میگفت آنها را رنگآمیزی کنم. از بچگی همیشه نقاشی من خوب بود در حدی که معلم گاهی از من میخواست بچههای دیگر کلاس را در نقاشی کمک کنم.
آموزگاران نقاشی
من همیشه سر کلاسهای مادرم حاضر بودم. مادرم مستقیما به من درس نمیداد گرچه هر سوالی داشتم مرا راهنمایی میکرد و آنچه من از نقاشی یاد گرفتم بیشتر کپی کردن چیزهایی بود که سر کلاسهای مادرم میشنیدم. استاد دیگری که در نقاشی داشتم(البته بجز مادرم) آقای خرمی نژاد استاد مطرح آبرنگ بودند که همان سالهای اول دانشگاه در کلاسهای ایشان هم شرکت میکردم. خوشبختانه کلاس ایشان نزدیک دانشکده بود و خیلی سریع خودم را از دانشکده به کلاسهای نقاشی میرساندم و برعکس.
موسیقی سنتی و آواز
در عین حال از حدود هشت سالگی به طور جدی آموزش موسیقی من آغاز شد. یک ارگ قدیمی در خانه داشتیم که پدرم با آن یکی از قطعات پیانوی جواد معروفی را به من یاد داد. پدرم به موسیقی علاقه زیادی داشت. در جوانی پیانو و ارگ و بعدتر تنبور میزد. در واقع نخستین معلم موسیقی من پدرم بود که مبانی پایه موسیقی را به من آموزش داد. خانواده پدری من اصالتا کرد هستند و با ساز تنبور و موسیقی مقامی کردی آشنایی دارند.
هرچه بزرگتر شدم علاقه من به سازهای سنتی ایرانی بیشتر شد. تار، سه تار و تنبور را یاد گرفتم و همزمان وقتی تصنیفی را با ساز اجرا میکردم آوازش را هم زمزمه میکردم. تا حدود 17 یا 18 سالگی آواز جزو علایق من نبود ولی هربار اطرافیانم آواز خواندنم را میشنیدند تشویقم میکردند که آواز را جدیتر دنبال کنم. در نهایت از حدود سال 76 آموزش آواز را به طور جدی آغاز کردم. نخستین معلمم خانم پریسا بود. از آن به بعد فقط روی آواز تمرکز داشتهام و گاهی هم دستی به سه تار میبرم.
در محضر شهرام ناظری
موقعیتی پیش آمد که توانستم چند جلسه از محضر استاد شهرام ناظری بهرهمند شوم. میدانید که ایشان اصولا کلاس آموزش آواز برای هنرجویان ندارند.
من ابتدا به واسطه معرفی یکی از آشنایان توانستم نزد ایشان بروم. ماجرا این طور بود که خود استاد ناظری به من گفتند که من شاگرد به شکل مرسوم ندارم. تو آواز بخوان و اگر خواندنت خوب بود میتوانیم باهم کار کنیم. من هم تنبور زدم و یک تصنیف کردی خواندم که استاد ناظری دوست داشتند و من چند جلسه توانستم از محضر ایشان استفاده کنم. در این جلسات البته تکنیک یا ردیف به من یاد ندادند بلکه بیشترآموزش درباره تحلیل و نقد و آسیب شناسی آواز بود. بیشترین چیزی که از ایشان یاد گرفتم ادا کردن کامل و صحیح کلمات، و اجرا کردن ظرایف آواز با یک حس درست و مناسب بود.
استاد دیگرم آقای حمید نوربخش بود که به لحاظ آموزش تکنیکی و صداسازی بسیار از ایشان آموختم و در واقع آواز خواندن حرفهای من از زمان آموزشهای آقای نوربخش آغاز شد. من همیشه علاوه بر آموزشهایی که در موسیقی سنتی داشتهام، به موسیقی مقامی و فولکلور هم علاقهمند بودهام و قطعاتی را به زبان کردی و آذری هم اجرا کردهام.
مستر کلاس محمد رضا شجریان
مدت 4 سال هم در کلاسهای استاد شجریان شرکت کردم که آن هم برای خودش داستان جالبی دارد. نحوه برگزاری این کلاس چیزی شبیه آمریکن آیدل بود. حوالی سال 85 در مطبوعات فراخوانی منتشر شد که استاد شجریان پس از سالها تعداد محدودی شاگرد از طریق مصاحبه میپذیرند. ابتدا همه رزومه و نمونه کار فرستادند. قطعا میتوانید حدس بزنید که وقتی کسی مثل استاد شجریان چنین فراخوانی بدهد همه از خوانندگان آماتور تا خوانندگان با چندین سال سابقه برای شرکت در کلاس داوطلب میشوند. طبق آن چیزی که من شنیدم حدود 1500 درخواست ارسال شد. تعدادی با بررسی رزومه حذف شدند و حدود 300 یا 400 نفر باقی ماندند. از بین این نفرات باقیمانده تعدادی توسط یک هیات داوری متشکل از بهترین شاگردان قدیمی استاد شجریان حذف شدند. در مرحله بعد افراد باقیمانده در کلاسها شرکت میکردند و مثل امریکن آیدل مرحله به مرحله امتحان میدادند و تعدادی حذف شده و بقیه در کلاسهای پیشرفته تر شرکت میکردند. خود این فرآیند 2 سال طول کشید که در این مراحل خود استاد شجریان از ما امتحان میگرفتند. در نهایت 30-40 نفر خانم و 30-40 نفر آقا در کلاس باقی ماندند. ما هر هفته با استاد شجریان کلاس داشتیم که شیوه آواز استاد شجریان را یاد میگرفتیم. بعد استاد امتحان دیگری از ما گرفتند که در نهایت 10-15 از نفرات قبلی در کلاس بعدی پذیرفته شدند که من هم جزو شاگران نهایی استاد بودم. شروع این دوره آخر مصادف با مهاجرت من به آمریکا بود که دیگر نتوانستم در کلاس شرکت کنم. اندکی بعد از رفتن من هم کلاسها بخاطر مشغله فراوان استاد شجریان و بعد بیماری ایشان کلا کنسل شد.
آموزش آواز
جدا از تعلیم آواز، از سال 86 تا 89 در هنرستان موسیقی دختران به عنوان معلم رسمی آموزش و پرورش و همچنین در دو موسسه موسیقی آواز تدریس میکردم که خاطرات بسیار زیبایی از آن دوره دارم و چند نفر از شاگردانم الان در زمینه موسیقی بسیار موفق هستند.
نقطه هایی که تصاویر را میسازند
در دوران نوجوانی کشیدن کاریکاتور را آغاز کردم. تکنیکی که با آن کارم را شروع کردم و هنوز هم استفاده میکنم روش نقطه گذاری(pointillism) است. نخستین بار در یک نمایشگاه نقاشی از کارهای بچه های دبیرستان که دبیر هنر ما ترتیب داده بود یک نقاشی دیدم از یک کیف که با این تکنیک طراحی شده بود. خیلی از این سبک طراحی خوشم آمد و وقتی از دبیرمان پرسیدم فقط به من گفت هرچه سایهها روشنتر باشند نقطهها از هم دورترند و هرچه سایهها تیرهتر باشند نقطهها به هم نزدیکتر هستند. کل چیزی که از این تکنیک یاد گرفتم همین بود و با همین یک جمله خودم شروع کردم به تمرین و یادگیری تکنیک نقطه.
نقطه عطفی به نام طنز و کاریکاتور
آن زمان نشریهای منتشر میشد به نام طنز و کاریکاتور که آقای جواد علیزاده کاریکاتوریست مطرح و صاحب نام ایرانی سردبیرش بودند. این نشریه تاثیر فراوانی در افراد علاقهمند به نقاشی و کاریکاتور داشت و نسلی از کاریکاتوریستها و طنزنویسان موفق را به جامعه هنری ایران معرفی کرد. من مرتب این نشریه را تهیه میکردم و با علاقه کار کاریکاتوریستهای آن را دنبال میکردم و خودم هم چیزهایی میکشیدم. در این مجله به طور مرتب مسابقه کاریکاتور برای خوانندگان برگزار میشد. من در یکی از مسابقات که موضوع آن کاریکاتور چهره نورمن ویزدم بود با همان تکنیک نقطه کاریکاتور این هنرپیشه را کشیدم و فرستادم و اول شدم. همین مساله مرا تشویق کرد که کاریکاتور را جدیتر دنبال کنم. من کاریکاتور را به صورت آزمون و خطا یاد گرفتم. یعنی برای مجله کاریکاتور میفرستادم. اگر چاپ میشد میفهمیدم کارم خوب بوده و اگر چاپ نمیشد میفهمیدم ایراد داشته و سعی میکردم آن ایراد را پیدا کرده و اصلاح کنم.
سالهای آخر دبیرستان به واسطه معرفی یکی از دوستان مدتی در یک نشریه طنز به عنوان کاریکاتوریست فعالیت داشتم. بعد از آن در حدود سال 86، از نزدیک با آقای علیزاده آشنا شدم و شروع کردم به همکاری جدیتر با مجله طنز و کاریکاتور. در واقع دورهای که به طور جدی با طنز و کاریکاتور همکاری میکردم، نخستین باری بود که واقعا در زمینه کاریکاتور آموزش میدیدم. پیش میآمد که حین کار یا پس از کار، آقای علیزاده ایراد کارم را میگرفتند و قلمم را اصلاح میکردند. کارهای من در آن دوره قوت گرفت و تکنیک و اغراقهایم پیشرفت کرد.
کاریکاتور و طراحی چهره
من همیشه در زمینه کاریکاتور چهره فعالیت کردم و جز یکی دو مورد، همیشه یک تک چهره را در کارهایم کشیدهام. در زمینه نقاشی هم همیشه علاقه من طراحی چهره بوده است به نحوی که در یادگیری اصول نقاشی هم بخشهای دیگر طراحی را سریع یاد میگرفتم و به سرعت از آنها رد میشدم تا به کشیدن چهره برسم و بعد در همان بخش انگار منجمد میشدم! علتش شاید علاقه من به شخصیت و پرسوناژ آدمها است. گاهی دوست دارم مدتها به چهره افراد خیره بشوم و درونشان را درک کنم.
تاثیرات مهاجرت
مهاجرت فصلی در زندگی آدمها است که اگر اتفاق بیفتد به راحتی میتواند از هر کسی یه شخصیت متفاوت بسازد. برای من مهاجرت با بالا و پایینهای متعددی همراه بود. در زمینه کاریکاتور کم کار شدم ولی در زمینه آواز برعکس فعالتر و پرکارتر شدم و شاید بهتر است بگویم کارهایم بیشتر دیده و شنیده شد. چون در ایران وقتی در زمینه آواز فعال بودم، به بسیاری از نوازندهها و موزیسینهای عالی دسترسی داشتم و امکانات مناسبی در اختیارم بود؛ چیزهایی که اینجا کمتر به آنها دسترسی دارم ولی در ایران امکانی برای ارائه کارهایم به آن شکل وجود نداشت. در اپرای عاشورا ساخته آقای بهروز غریب پور در بین تیم موسیقی 40 نفره و تعداد زیادی خواننده حرفهای اپرا و کر، من تنها خواننده زن بودم که تک خوانی و نقش اصلی داشتم ولی در هیچ نشریهای از من حتی نامی برده نشد. صدایم را که به صورت سولو ضبط شده بود، حذف شد و موقع اجرا با صدای یک مرد کاور کردند. ده سال بعد از آن، تازه نام من در این اپرا جزو نخستین نامها در روزنامهای درج شد. مهاجرت باعث شد موسیقی و آوازم نمود بیشتری پیدا کند ولی از طرف دیگر در زمینه کاریکاتور فرصت انتشار کار در مجلات برایم کمتر شد چون مجلههای تخصصی کاریکاتور به آن صورت اینجا وجود ندارد. در واقع در زمینه کاریکاتور، کار من در ایران بیشتر دیده میشد.
پس از مهاجرت بیشترین تمرکز من روی دندانپزشکی و تخصص ارتودونسی بود که خواسته یا ناخواسته باعث شد تا کمتر در زمینه کاریکاتور فعال باشم چون تکنیک کاریکاتور کشیدن من وقت گیر و زمانبر است. گرچه باید اعتراف کنم که به رغم کم کاری در زمینه کاریکاتور، دید من در این زمینه از قبل بهتر شده و به لحاظ تکنیکی هم از کارهایی که اخیرا کشیدهایم مثل کاریکاتور دونالد ترامپ و لیدی گاگا راضیتر هستم.
فعالیتهای موسیقی در آمریکا
در ایران و پیش از مهاجرتم به آمریکا در سال 2009، با استاد علی اکبر مرادی که استاد مسلم تنبور است، کاری را به نام “نور باده” ضبط کردیم. سال 2011 یک شرکت معتبر انتشار موسیقی در نیویورک که در زمینه موسیقی ملل فعالیت میکند این آلبوم را منتشر کرد. این آلبوم نقدهای بسیار مثبتی دریافت کرد و به دنبال آن چند کنسرت داشتیم که یکی از آنها در برادوی نیویورک اجرا شد و آن هم با نظر مثبت منتقدان موسیقی همراه بود. همین مساله مرا تشویق کرد تا کار آواز را جدیتر دنبال کنم. همزمان وقتی در دانشکده درس میخواندم یک کنسرت دیگر برگزار کردم و سال بعد از آن هم که رزیدنت ارتودونسی بودم کنسرت دیگری داشتم. در عین حال سالی یکی دو قطعه هم ضبط میکردم و در حال جمع آوری این آهنگها هستم تا کم کم منتشرشان کنم. علاوه بر آن مشغول ضبط تصویری برخی قطعات موسیقی هستم که با دوستان اجرا کردیم وهمینطور با دوست آهنگساز و نوازنده عزیزی هم در ایران کار میکنم و در حال آماده کردن یک آلبوم جدید هستم.
هنر آدم را از درس نمیاندازد
ایدهای وجود دارد که میگوید فعالیتهای هنری یا ورزش آدم را از درس میاندازد. بهرحال این در مورد من مصداق نداشت. در این مورد همه چیز به مدیریت زمان(time management) مربوط است. بخشی از مدیریت زمان به خود من برمیگشت و بخشی هم بخاطر محیطی بود که در آن بزرگ شدم. پدر و مادر من هم در زمینههای مختلف کاری و خانوادگی فعال بودند و از وقتشان به خوبی استفاده میکردند.
جدا از زمانهایی که در دانشکده بودیم، من همیشه زمان کافی برای درس خواندن در نظر میگرفتم و همیشه هم نمراتم خوب بود. جدا از این زمان، بهرحال مقداری زمان اضافی داشتیم که ترجیح من معمولا این بود که مثلا به جای رفتن به میهمانی این زمان اضافی را صرف خلق کردن یا آموختن کنم. از آن طرف اگر میشد سعی میکردم برخی کارها را باهم انجام بدهم. مثلا در حین فیلم دیدن یا موسیقی گوش کردن همزمان کاریکاتور هم میکشیدم. بهرحال وقتی عاشق کاری باشی برایش وقت پیدا میکنی.
متاسفانه یا خوشبختانه شخصیت کمال گرایی دارم و میخواهم در هر کاری بهترینِ خودم را انجام دهم. در نتیجه به هر شکل لازم را برای آن کار اختصاص میدادم. گاهی هم ناچار میشوم اولویت بندی کنم. مثلا وقتی وارد آمریکا شدم تمام هم و غم من قبولی در دانشگاه بود و اینکه دوباره دندانپزشک بشوم و بتوانم کار کنم. در نتیجه بیشتر وقتم را به درس خواندن اختصاص داده بودم. البته به این معنی نبود که موسیقی یا کاریکاتور را کامل کنار بگذارم. در همان دوره نخستین آلبومم در نیویورک منتشر شد و در نمایشگاه کاریکاتور هم شرکت کردم ولی عمده وقتم صرف درس خواندن میشد. از آن طرف وقتی وارد دانشگاه شدم چه برای معادل کردن مدرک چه برای رزیدنتی، فعالیتهای هنری من بسیار کم شدند چون اصلا زمانی برایم باقی نمیماند که بخواهم به آنها بپردازم.
خلوت و درونگرایی
من ذاتا آدم آرام و درونگرایی هستم و زمانهای خلوت و تنهاییم را دوست دارم. این تنهایی و خلوت به من آرامش میدهد. راستش خودم هم نمیدانم بخاطر این درونگرایی جذب هنر شدم یا برعکس علاقه من به هنر باعث شد شخصیت درونگرایی پیدا کنم. معمولا فرآیند خلق یک اثر هنری در همان خلوتی که با خودم دارم اتفاق میافتد.
حرف آخر
هرکدام از رشتههایی که دنبال کردم یعنی دندانپزشکی، کاریکاتور و موسیقی همه با عشق و انگیزه و اشتیاق بوده و ای کاش میتوانستم سه زندگی داشته باشم که به هر کدام از اینها آنطور که باید و شاید میپرداختم. من بارها ناچار شدم برای مدیریت زمان، بین علایقم اولویتبندی انجام بدهم. ولی این اولویتبندی هرگز ذرهای از شور و شوق و عشق من به اینها کم نکرد. وقتی میدانی که هنوز میتوانی پیشرفت کنی و تا رسیدن به کمال(perfection) راه زیادی باقی مانده، انگیزه و اشتیاق برای فعالیت و تمرین و آموختن را پیدا میکنی. در واقع بیشتر از آنکه به خواهم به هدف و مقصدم نگاه کنم از راه رفتن و آموختن در این مسیر لذت میبرم و همین سرمست و سرخوشم میکند.